دوباره
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 12:01
... دیگه خسته شده بودم٬ دیگه توانی برای شنا در خلاف جهت جریان زندگیو نداشتم٬ می خواستم یه جایی زیر پوسته زندگیم پنهان بشم٬ چشمهامو ببندم و وانمود کنم که کسی منو نمی بینه و من هم کسی رو نمی بینم! تنم درد می کرد٬ از این زندگی به اصطلاح عاقلانه خسته شده بودم٬ از اینکه تا تونسته بودم زده بودم تو سر احساس و بزرگی عقلو به...