دوباره

...

دیگه خسته شده بودم٬

دیگه توانی برای شنا در خلاف جهت جریان زندگیو نداشتم٬

می خواستم یه جایی زیر پوسته زندگیم پنهان بشم٬ چشمهامو ببندم و وانمود کنم که کسی منو نمی بینه و من هم کسی رو نمی بینم!

تنم درد می کرد٬ از این زندگی به اصطلاح عاقلانه خسته شده بودم٬ از اینکه تا تونسته بودم زده بودم تو سر احساس و بزرگی عقلو به رخش کشیده بودم٬ احساس گناه می کردم٬ احساس بی احساسی!

هیچ کس نبود٬ من بودم و من بودم و من! دیگه حالم از شنیدن حرفهای ظاهرا تحسین آمیز دیگران که دم از عاقل بودن من می زدند٬ بهم می خورد.

خسته شده بودم٬ زدم به در بی خیالی٬ هرچه بادا باد! خودمو در جریان زندگی رها کردم تا هرجا میخواد منو با خودش ببره.

حالا اینجام٬ یه جایی که منو یاد خاطرات کودکیم می اندازه...

هیچ کسی هم نیست٬ باز هم من هستم و من هستم و من!

اگه فرصتی بشه دوباره می نویسم٬ می نویسم...

 

چهارشنبه شب خیلی شلوغ بود٬ دانشکده پزشکی مملو از افرادی شده بود که طرفدار دکتر معین بودن. تا ساعت ۱۱ شب٬ سخنرانی گوش کردیم٬ بیانیه شنیدیم٬ آهنگ یار دبستانی منو خوندیم - این آهنگ بیش از ده بار اونشب پخش شد٬ هنوز هم صداش تو گوشمه!- و...
برای بعضی ها مثل من مراسم دوبخش داشت٬ یکی قبل شام و یکی بعد شام! رفتیم یه ساندویچ خوردیم دوباره برگشتیم.
خلاصه٬ غوغایی بودا! یه بار اعلام میکردن: آقای اتوبوس حامل دکتر معین با سرعت ۱۴۰ کیلومتر در ساعت در حال حرکت به طرف مشهده٬ همه سوت میزدن و هورا میکشیدن
باز یه ربع دیگه: اتوبوس حامل آقای دکتر معین از پلیس راه مشهد عبور کرد!    سوت...
یه ربع بعد: اتوبوس حامل آقای معین به مشهد رسید!    کف...
یه ربع بعد: اتوبوس حامل آقای معین به میدون تقی آباد رسید !   دست ...
بالاخره یه ربع بعدش رسید٬ جمعیت خیلی زیاد بود٬ من که اصلا نمی تونم تخمین بزنم ولی اسکیزوفرنی نوشته٬ حدود ۳۰۰۰ نفر!
خلاصه یه ۲۰ دقیقه ای هم طول کشید تا آقای معین تونستن به تالار رازی برسن.
حیف که نشد زیاد صحبت کنن ولی همون نیم ساعتش هم باید بگم عالی بود٬ خصوصا وقتی از حقوق زنان تعریف کرد٬ کیف کردم٬ یا وقتی پشت سر هم تکرار میکرد٬ دموکراسی٬ دموکراسی٬ دموکراسی! یا وقتی از معلمین و آموزش و پرورش گفت٬ صحبت از اصلاحات و جوانان و...
تازه یه چندجمله ای هم گفت که اوضاعو حسابی رومانتیک کرد!
خلاصه اینکه لذت بردم٬ امروز هم که رفتم رای دادم٬ کلی سلیقه در نوشتن اسم دکتر معین خرج دادم٬ به چند نفری هم که زورم میرسید٬ گفتم که به دکتر معین رای بدن و. .. خلاصه اینکه  تا فردا من صدبار میمیرم و زنده میشم.
این هم چند تا عکسه که از مراسم اونشب گرفتم٬ بدشانسی یه ربع قبل اومدن آقای معین هم شارژ دوربینم تموم شد و هم موبایلم!



پ.ن۱: هیچ وقت فکر نمیکردم که اون همه جمعیتو اونشب ببینم٬ اخه از هر کی میپرسیدی به کی رای میدی٬ میگفت قالیباف!
پ.ن۲: دخترک ابله! بخاطر این به دکتر معین رای میده که پسرای ستاد معین٬ باکلاس ترند! (این هم به نفع ما)
پ.ن۳: حتی یه دختر هم حاضر نشد با من اونشب بیاد سخنرانی٬ همه درس داشتن!
پ.ن۴: شایعه شده بود قراره بمب گذاری بشه!